اولین سفر , اولین فرنی
سلام به یکی یه خودم عزیز مامان بالاخره اولین سفرت رو هم رفتی , اولین سفر با شما واسم شاخ غول بود که شکستم , وقتی بابا میگفت بریم مسافرت من همش مخالفت میکردم , میگفتم اگه حال رونیا بد شه , اگه آب به آب شه , اگه مریض شه من چیکار کنم, آخه من جه جوری اونجا دم به دقیقه جاش رو عوض کنم و یه عالمه دلیل دیگه وقتی بابا بهم گفت اگه الان نریم دیگه هوا سرد میشه و باید بمونیم سال دیگه بریم مردد شدم ولی وقتی گفت راه دور نمیریم و میریم شمال خونه دوستمون دیگه با سر وسایل سفرمون رو آماده کردم روز 5 شنبه 3/7/93 صبح ساعت 5 با همکار ودوست بابا حرکت کردیم به سمت لنگرود , خونه ی یکی دیگه از دوستای بابا که اونجا زندگی میکنه و از وقتی عروسی کر...
نویسنده :
فرزانه
1:08